سارا تازگی یک گربه به سرپرستی گرفته. چون خیلی حوصلهاش توی خانه سر میرفت و زیادی فکر و خیال میکرد. یک هفته کارش شده بود گشتن توی همهی پیجهای واگذاری حیوانات. زهره خیلی حمایتش کرد. با هم دنبال گربهی سالم واکسنزده میگشتند. چون سارا خیلی به گربهداری وارد نبود. وقتی سارا عکس گربهاش را برای زهره فرستاد زهره گفت واقع وقتش بود آفرین خیلی کار خوبی کردی. سارا خوشحال شد. به زهره گفت فردا وقت داری بریم با هم تحویلش بگیریم؟ زهره گفت راستش فردا یکم شلوغم. اگر جمعه بود میتونستم. سارا خودش رفت وسایل گربه را خرید و تحویلش گرفت. وقتی برگشت خانه دوباره برای زهره و چندتا دوستهایش عکس فرستاد. نوشت معرفی میکنم گربه جدیدم لونا. همه قلب و بوس و بهبه فرستادند. چند نفری هم وویس گذاشتند و هرچه درباره گربهداری بلد بودند به سارا گفتند. گربهی سارا خیلی بغلی و ناز بود. از همان اول با سارا صمیمی شد و میآمد کنارش مینشست. زهره همه را با عکسهای خودش و گربه خفه کرد. به زهره گفت فردا آزادی بیایی اینجا با لونا آشنا بشی؟ زهره گفت نمیدونم خیلی فسم. خونهی تو هم خیلی دوره. سارا گفت راست میگی. خودت رو اذیت نکن. فردا خودش و گربه تنها بودند. برایش مرغ پخت. چند تا اساببازی را با نخ به طناب بست و به دستگیرههای در آویزان کرد. تا عصر با گربه سرگرم بودند. وقتهایی هم که میخواست بخوابد در اتاق را میبست تا لونا نپرد روی سرش. شب که شد به زهره گفت خیلی خوشحالم گربه گرفتم خیلی بغلیه. زهره گفت روتختت هم اومده؟ سارا گفت آره بابا هرجا بشینم میاد کنارم. رو تخت رو مبل زیر میز تحریر. زهره گفت هوم. زیادی دوست شدین دیگه. سارا گفت کی میای دیدنش. زهره گفت نمیدونم شاید هفته بعد. تو فعلا فیلم بفرست برام.
هنوز دیدگاهی ثبت نشده است.